عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



خدایا او را حفظ کن ک بی او میمیرم ............................................ اگه دوس داشتید پروفایل رو ببینید رو تصویر کلیک کنید

اگه دو نفر لب پرتگاه باشن،کدومشون رو نجات میدی؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان mehdi.ma31 و آدرس mehdi.ma31.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 81
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 88
بازدید ماه : 458
بازدید کل : 169569
تعداد مطالب : 367
تعداد نظرات : 623
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دریافت کد پیغام خوش آمدگویی

آمار مطالب

:: کل مطالب : 367
:: کل نظرات : 623

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 81
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 88
:: بازدید ماه : 458
:: بازدید سال : 3593
:: بازدید کلی : 169569

RSS

Powered By
loxblog.Com

خدایا!تو بزرگی؛کاری کن بی او من نیز نباشم

تاکسی
چهار شنبه 22 خرداد 1392 ساعت 21:28 | بازدید : 314 | نوشته ‌شده به دست mohsen | ( نظرات )


سوار تاکسی بودم که یه خانم جوان با یه پسر بچه زبل ۵-۶ ساله
کنارم نشست . بچه هه خیلی بپر بپر می کرد و تاکسی رو روی
سرش گذاشته بود . خانومه هرچی گفت ساکت!نشد که
نشد.آخرسر خانومه یه نیشگون اساسی از بچه هه گرفت که داد
بچه بالارفت .
بچه ی زبل با گریه گفت منو زدی؟حالا به بابا می گم دیشب خونه ی
عمو اینا چیکار کردی. زنه که دید خیلی ناجور شد،گفت :چیکار
کردم؟بچه هه گفت: خب گوزیدی! حالا ما سفت خودمونو گرفته
بودیم که نخندیم و مثلا اصلا چیزی نشنیدیم ، ولی خود زنه اونقدر
دست پاچه شد که به راننده گفت آقا آقا ما همین بغل پیاده می
شم.ماشین نگه داشته نداشته درروبازکردکه بپره پائین .
یهو یه ماشین دیگه از راه رسید و زد درب تاکسی کلا کنده شد. حالا
مردم جمع شده بودند و راننده تاکسی که یه پیر مردی بود ، داد می
زد و به زنه می گفت : آخه خواهر من، مادر من ،تو که منو بیچاره
کردی! خب همه می گوزن . منم می گوزم ،اینم می گوزه . آقا شما
نمی گوزی ؟ شما چی ، شما نمی گوزی ؟


نظر فراموش نشه



:: موضوعات مرتبط: داستان , تاکسی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
توضیح شوهر این خانوم...
سه شنبه 14 خرداد 1392 ساعت 14:56 | بازدید : 212 | نوشته ‌شده به دست mehdi.ma31 | ( نظرات )

 

خانوم از مسافرت برگشت، اومد خونه دید شوهرش تو رختخواب با زن زیبائی خوابیده، رنگ از روش پرید و داد زد:

«مرتیکه بی‌ وجدان. چطور جرات میکنی‌ با زن نجیب و وفادار، و با مادر بچه‌هات یه هم چین کاری بکنی‌. من دارم میرم و دیگه نمی‌خوام ببینمت. همین الانه طلاقم رو می‌خوام.»


شوهره با التماس گفت:

«عزیزم، فقط یه لحظه اجازه بده توضیح بدم که چی‌ شد و بعد هر کاری خواستی‌ بکن.»



خانومه گریه کنون گفت:

«باشه ولی‌ این آخرین حرفیه که به من میزنی.»

 

شوهره گفت:

«ببین عزیزم. من داشتم سوار ماشین میشدم که بیام خونه. این خانوم جوون ایستاده بود و از من خواست که برسونمش. به نظرم خیلی‌ افسرده و نگران اومد و دلم براش سوخت و قبول کردم. متوجه شدم که خیلی‌ لاغر و ژولیده است، به خصوص که گفت که مدتهاست که چیزی نخورده. از سر دلرحمی اوردمش خونه و غذای‌ دیشبی که برای تو درست کردم و نخوردی گرم کردم و بهش دادم، که دو لُپّه همه را خورد. دیدم که خیلی‌ کثیفه و لباسش پاره پوره است. پیشنهاد کردم که یه دوش بگیره، که پذیرفت.

فکر کردم چند تیکه لباس بهش بدم. اون شلوار جین را که تنگت شده بود و دیگه نمیپوشیدی بهش دادم. اون شورتی را هم که برای سالگردمون خریده بودم و هیچوقت نپوشیدی و گفتی‌ که من اصلا سلیقه ندارم بهش دادم. اون پیرهنی که خواهرم هدیه کریسمس بهت داده بود و هیچوقت نپوشیدی که حرص اون را در بیاری بهش دادم.

بعد اون پوتینی که کلی‌ پولش را دادی ولی‌ هیچوقت نپوشیدی چون یکی‌ از همکارات عین اونا داشت را هم دادم بپوشه. »

شوهره یه کم مکث کرد و گفت:

« نمی‌دونی چقدر خوشحال شد و چقدر تشکر کرد. بعد همینطور که داشت به طرف در میرفت گفت. میبخشید آقا، چیز دیگه‌ای هست که خانومتون اصلا استفاده نمیکنه؟ »

 

 

نظر فراموش نشه

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان , توضیح شوهر این خانوم , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عکس های جالب
سه شنبه 14 خرداد 1392 ساعت 13:46 | بازدید : 287 | نوشته ‌شده به دست mehdi.ma31 | ( نظرات )

 

فقط نظر فراموش نشه

 

عکسهای جالب و طنز روزانه (72 عکس)

 

 

 

 

 عکسهای خنده دار فقط از ایران (44 عکس)

 

عکسهای خنده دار فقط از ایران (44 عکس)

 

 

نظر فراموش نشه



:: موضوعات مرتبط: عکس , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پیرمرد وفادار
سه شنبه 14 خرداد 1392 ساعت 13:17 | بازدید : 243 | نوشته ‌شده به دست mehdi.ma31 | ( نظرات )

 

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد...در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: ((باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب ندیده)) پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او الزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا نمی شناسد!! پرستار با حیرت گفت:وقتی نمیداند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته،به ارامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است
 
 
نظر فراموش نشه

 



:: موضوعات مرتبط: داستان , پیرمرد وفادار , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
توجه!!!!!توجه!!!!!!!!!!!!!!!
جمعه 1 شهريور 1387 ساعت 22:30 | بازدید : 89 | نوشته ‌شده به دست mehdi.ma31 | ( نظرات )

سلام دوستان عزیز

یه شخصی ک من نَ میدونم آقاست نَ میدونم خانومه؛برا من یه ایمیل فرستاده گفته ک حاضره هر هفته دست نوشته هاش رو در اختیار این وبلاگ قرار بده

دوستان عزیز؛این نوشته رو بخونید و اگه خوشتون اومد تو نطرات بگین ک این دوست عزیز بقیه دست نوشته ها رو در اختیارمون قرار بده

فقط حتما اگه خوندید؛چه خوشتون اومد و چه بدتون اومد بگین ممنون میشم عزیزان

........................................................................................

 

آرام و خسته

کنج خلوتی نشسته

آن را برمیدارد

نگاهی به آن میاندازد

چه زیبا و دوست داشتنی ست

حیف شد

حیف ک دیگر صاحبش نیست

حالا چه باید کرد؟؟؟

با چاقوی نیز و بُرَنده آن را چهار قاچ میکند

قاچ ها را کنار آن ها میگذارد

اگر خوردند نوش جانشان

گوارای وجودشان

خدا کند که دست دیگری نیافتد

چون هر تکه از آن را که سهم تو بود بخشیده بود

به کسانی بخشیده بود که تو دوستشان داشتی

خدا کند در آینده تو را فراموش نکنند

سهم محبت روزانه ی تو را با چاقوی تیز و بُرَنده ی تنهایی قاچ کردم

و به فرزندانت دادم

هر روز تا زنده ام به عشق تو همین کار را میکنم

 

دوستان خواهشا،لطفا،تفاضا میکنم نظرتون رو بگید



:: موضوعات مرتبط: توجه!!!!!!!!!توجه!!!!!!!! , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عکسهای مدیر وبلاگ
چهار شنبه 22 خرداد 1387 ساعت 20:50 | بازدید : 310 | نوشته ‌شده به دست mehdi.ma31 | ( نظرات )

فروشگاه خرید اینترنتی

 فروش اینترنتی

 فروش اینترنتی

 فروش اینترنتی

 فروش اینترنتی

 این عکس مربوط میشه به وقتی ک من 20 ماهه بودم یعنی 1 سال و هشت ماه:

فروش اینترنتی

 

نظر فراموش نشه



:: موضوعات مرتبط: گالری عکس مدیر وبلاگ , ,
:: برچسب‌ها: عکس/مهدی ازدان ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تعداد صفحات : 37
صفحه قبل 1 ... 32 33 34 35 36 ... 37 صفحه بعد